生き甲斐 (Ikigai)

ایکیگای یعنی دلیلی برای بودن یا زندگی کردن

شماره ۱۶. Possessivartikel vs Possessivpronomen

۴

تازه فهمیدم که در جهل بودم! و ما یه Possessivartikel داریم که در واقع همون mein Hund است و یه Possessivpronomen داریم که کاربردش اصلا یه چیز دیگه است و مال این نیست که بگی سگ من در واقع مال اینه که یکی میاد میگه فلانی سگ توئه؟ تو هم میگی Ja, das ist meiner یا همون بله مال منه برو خونتون خودمون! بعد من تمام این مدت فکر میکردم Possessivartikel همون Possessivpronomenـه! الان بعد فهمیدن این و یه سری چیزهای دیگه حس میکنم لازم دارم از زندگی لفت بدم!

شماره ۱۵. بانوچه هم بانوچه‌های قدیم!

۶ ۱

میگن فیک بانوچه‌مون رو زدن! خلاصه که مراقب باشید اگر کسی با اسم بانوچه اینستاگرام یا همین وبلاگ اومد سراغتون اول مطمئن شید بانوچه خودمون باشه!

شماره ۱۴. آلزایمر درد بدیست نازنین!

۴

چند وقته دارم درجات آلزایمر رو طی میکنم! و هر روزم بدتر از دیروز... البته ربطی به آلزایمر نداره به ذهن مشغول مربوطه که موبایل دستمه، چراغ قوه‌اش رو روشن میکنم و با چراغ قوه موبایلم دنبال موبایلم میگردم و یا مثلا پاک کن توی جا مدادیمه کل جا مدادی رو دو بار پر و خالی میکنم نمی‌تونم پیداش کنم بعد میگم شاید تو جامدادیم نیست و اشتباه میکنم و کل خونه رو میگردم و پیداش نمیکنم و باز میرم سراغ جا مدادیم و بله بلافاصله میگه سلام من اینجام! خلاصه چرا و چطورش رو نمیدونم ولی همینقدر تباه شدم!

شماره ۱۳. با تشکر از تماشاگر باید بگم!

۳ ۲

اولش که بیان رو باز کردم میخواستم نق بزنم ولی خب وبلاگ تماشاگر رو خوندم کلی حالم خوب شد با دو خط آخر پستش از اینکه هم افسردگیش کمتر شده هم نتایج خیلی عالی‌ای که گرفته. میشه گفت مهم‌ترین دلیل علاقه من به وبلاگ دقیقا همینه! چون ممکنه ناراحت و غمگین بیای بخوای نق بزنی ولی حالت یه جوری خوب بشه که حتی یادت نیاد سر چی ناراحت بودی؟!

شماره ۱۲. Prima

۴ ۴

چون که خر کیف ترین انسان روی کره زمینم واقعا استرس داشتم بابتش ولی دادادام!!! کامل شدم و این یعنی قر قر قر قرش بده!

شماره ۱۱. من ایران میمونم!

۶ ۲

از وقتی که یادمه علاقه‌ای به مهاجرت نداشتم ولی وقتی دانشجو شدم و دیدم اساتید همه میگن برای رشته شما فلان دانشگاه در فلان کشور خیلی خوبه سعی کنین برید اونجا درس بخونین و البته بعدشم برگردین یکم به فکر مهاجرت افتادم و بعدتر به واسطه یکسری شرایط خانوادگی تصمیم گرفتم بیخیال مهاجرت درسی شم و به سمت اتریش مهاجرت کنم با اینکه اصلا برای رشته ما جای جالبی نیست و خب بعد از چند بار سفر به اتریش دیدم اوکی درسته که اون شرایط خانوادگی به قوت خودش باقیه ولی من آدم مهاجرت به هیچ جای دنیا نیستم! 

به قول یکی از بلاگرها بله منم به شرایط موجود ایران اعتراض دارم، حتی به سبک دین داری‌ای که میخوان زوری یکسری چیزها رو رعایت کنیم ولی هر جور حساب میکنم واقعا سختمه برم کشور دیگه دقیقا سر همین موضوعات مذهبی! مثلا شما فرض کن میری رستوران نمیتونی نصفی از غذاها رو سفارش بدی چون ممکنه کلا گوشتِ حیوان حلال گوشت نباشه نصف دیگه‌ام بخاطر ذبحش و خب برای یه شکمویی عین من سخته! و درسته که یه زمانی سر این موضوع حساس نبودم ولی چون تفاوت و تاثیر خوردن گوشتی که حلال نبوده رو به وضوح دیدم میتونم بگم که واقعا دیگه نمیتونم قبول کنم. جدای از غذا، بحث شستشو که باید بگم من واقعا با دستمال نمیتونم! درسته که میشه هر روز دوش گرفت و اصلا بهتره که هر روز دوش گرفت ولی همون زمانی که بیرونی واقعا مزخرفه. دلیل بعدی اینکه آدم تنها بودن نیستم یعنی فرضا مهاجرت کنم برم یه کشور مسلمان که این دنگ و فنگا نباشه باز خود تنها بودنش میشه یک دردسر! خصوصا که بخاطر تفاوت فرهنگی کشورهای مختلف دوست پیدا کردن میتونه واقعا سخت هم باشه در نتیجه بازم نمیشه روی سریع دوست پیدا کردنم حساب کنم بعلاوه یکسری دلایل شخصی که نمیشه توی وبلاگم بگم.

خلاصه که دیروز داشتم به دوستام میگفتم که من تصمیم گرفتم ایران بمونم و آلمانیم صرفا به خاطر علاقه دارم ادامه میدم که یه روزی توی همین ایران بتونم تدریسش کنم و یا از طریق ترجمه بتونم پول در بیارم و یکی از دوستام گفت واقعا کاش بقیه هم میتونستن به این درجه از درک و شعور برسن بعد یه داستانی تعریف کرد که واقعا شوکه شدم اونم اینکه یه بنده خدایی با اینکه توی ایران جراح مغز و اعصاب بوده و کلیم کیا و بیا داشته و دکتر مشهور و خوبی در ایران بوده پاشده رفته کانادا و نتونسته اونجا به همین شغل خودش مشغول شه! و مجبور شده کافه بزنه و میگه بخاطر بچه‌هام! خب لعنتی بچه‌هاتو تنها میفرستادی به جای اینکه توی پیری با خودت اینجوری کنی!

شماره ۱۰. همساده

۳ ۷

همیشه از اینکه بفهمم دوستای مجازیم در واقعیت از لحاظ محل سکونت بهم نزدیکن خوشحال میشدم ولی هیچ وقت نشده بود انقدر نزدیک باشن و جا داره بگم دست بزنین بالاخره یکی از رفقای بلاگرم همساده در اومد!

شماره ۹. اینستاگرام

۳

با توجه به اینکه اکثر دوستای دانشگاهم حوصله خوندن وبلاگ ندارن ولی اینستاگرام براشون جذابه و همیشه چکش میکنن و اینکه در طی چند روز اخیر گفتن خاطره نویسیای من خیلی حسای خوبی پشتش بوده خصوصا برای احترام السلطنه، تصمیم گرفتم بازم توی اینستا خاطره نویسی کنم ولی این بار دیگه از خودم عکس نذارم که نگران اون دسته از افراد بیشعور که برمیداشتن عکس دخترهای ولفی رو استیکر میکردن هم نباشم! خلاصه که دوست داشتین فالوش کنین.

اینستاگرام بنده: دلخوشی‌های کوچک زندگی.

شماره ۸. تیله های رنگی

۴

تیله قرمز (راوی اختصاصی واقعا کربلا): میدونین من از تاریخ متنفرم با اینکه اگه خوب بهش نگاه کنم در واقع یک داستان واقعیه و باید خیلیم جذاب باشه برام ولی چون اساسا اسامی سخت تو مغزم میمونن و در دوران مدرسه برای من شکنجه بود اسامی کتاب تاریخ رو حفظ کنم و از اون ور هم پدرم بشدت توقع داره وقتی یه واقع تاریخی رو میخونم بعدش اسامی دقیق یادم باشه از تاریخ زده شدم و حتی وقتی میخواستم لهوف بخونم اینجوری بودم که بیخیال باز یادم میره اسما! اذیت میشم و نخوندم و دیروز خوابم نمیبرد و شازده کوچولو رو اسیر کردم بنده خدا داشت به عنوان قصه شب برام از واقعه کربلا میگفت و انقدر قشنگ داشت روایت میکرد یهو دیدم ساعت سه صبح شده نذاشتم این بچه بخوابه!... خلاصه که راوی بودن یه هنره که هر کسی نداره...

تیله آبی (خدا رو شاکرم بابت حضورشون):‌ این مدتم کلا خلاصه شده توی آلمانی خوندن، چت کردن با وابی سابی و شازده کوچولو و گاهیم تگرگ و آچار فرانسه و نق زدن به جونشون که آلمانی سخته هوا گرمه کرونا خره! خلاصه خدا رو شکر که هستن و با همه اینکه عین بچه سه ساله‌ها فقط نق میزنم بازم برام وقت میذارن و از دستم سر به بیابون نمیذارن! 

تیله زرد (معرفی کتاب): در راستای تقویت زبان انگلیسی با کمیک شروع کردم کتاب خوندن و بعدا هی توی پیج مه بوک کتاب دیدم هی خوشم اومد و خریدم و یکی از جذابتریناش یقینا واژه نامه حزن‌های ناشناخته است چون باعث میشه حس کنم دیوانه نیستم و از اون مهمتر تنها نیستم و احساساتم رو بقیه هم تجربه کردن و این حس خوبی داره که یکی هست هر چقدرم دور باشه منو میتونه بفهمه... حتی اگه هیچ وقت نتونم آدمای شبیه خودمو ببینم هم اینکه زیر یه آسمونیم حس خوبیه و این رو امروزم دوباره تجربه کردم آخه دنبال یه اسم بودم که بتونه وابی سابی رو توصیف کنه و البته بشه به عنوان آیدی اینستاش استفاده کنه و خالی باشه در واقع و بازم رفتم سراغ همین واژه نامه که پر از توصیف آدما و افکار و اعمال و احساساتشونه و اسمای زیادی رو تونستم پیدا کنم که توصیفش میکردن و دو تاشون که آوایی نزدیک بودن چسبوندیم به هم و شد آیدیش!

شماره ۷. خرشانس دو عالم وی اس حسود دو عالم!

۳ ۱

داشتم با شازده کوچولو حرف میزدم و به شدت توی مود نق زدن و حسودی کردن بودم و اونم سعی داشت با منطق کمک کنه حسودی نکنم! ولی خب وقتی گفت آدمای مهم زندگیش مشخصن بازم با حسودی گفتم شماره ۱. خرشانس دو عالم نماینده لوکای خوشانس! حالا چرا نماینده لوکای خوش شانس و لوک خوش شانس خالی نه؟ چون هر کسی که اسمش با اسم داداش شازده کوچولو دیدم آدم خوش شانسی بوده! الان همین بشر هم داداش شازده کوچولوئه در صورتی که من خواهر شازده کوچولو نیستم و همین خودش کافیه حسودی کنم بعد مهمتر از اون اینکه شازده کوچولو داداشش رو از والدینشم بیشتر دوست داره! مردک خوش شانس... از اون ورم ابر خوش شانس دیگه‌ای که هم اسم این شخصه و تونسته بود چنان دل هاسا رو ببره که هیچ حرف منطقی‌ای روش اثر نمیکرد! خلاصه که خوش شانسن بعد شازده کوچولو در جواب خوش شانس دو عالمی که گفتم میگه حسود دو عالم و کاش درک میکرد من حسود نیستم ولی به هر کسی که اون دوست داره حسودیم میشه اگه با کس دیگه حرف میزنم برای اینه که حسم به شازده کوچولو رو فراموش کنم! البته میدونه دوستش دارم و این خودش خوبه.

امروز و فردا اگه اشکی ریختین یا توی پخت نذری مشارکت کردین منو هم دعا کنین.

درباره من
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
موضوعات
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان