生き甲斐 (Ikigai)

ایکیگای یعنی دلیلی برای بودن یا زندگی کردن

شماره ۲۹. وسط حرف بزرگترها نپر

۹ ۲

این پست ۹۰ درصد حرفایی بودن که توی مغز منم می‌چرخن. ولی خب می‌دونین چیه؟ من بچه‌ی سرتقیم وسط حرف بزرگترها چه در وبلاگم، چه در اینستاگرام و کانالم می‌پرم و اگه هم آدم بزرگی هست که رو مخشم خودش از من دوری کنه من خودمو بخاطر هیچکس محدود نمیکنم‌، چه بقیه خوششون بیاد چه خوششون نیاد من نمیتونم فیلم بازی کنم. وقتی شازده کوچولو گفت MS داره من تا چند روز حالم بد بود داغون بودم ولی همین من وقتی گفتن مهسا امینی مرده گفتم اوکی همه یه روزی می‌میرن خدابیامرزتش وقتی گفتن به قتل رسیده گفتم کو سندت؟ و خب یکسری سند آوردن بعد هم اخبار گفت اونا کذبه و من دیدم اوکی اینم یه بازی سیاسیه و مال من نیست بازی بزرگترهاست و با همه اینکه دلم گرفت که یه دختر ۲۲ ساله مرده تصمیم گرفتم زندگی عادی خودمو داشته باشم و کاری به هیچ چیزی نداشته باشم، چرا؟ چون من معتقدم اگه من حرفی بزنم که درست نباشه و این حرف نادرست من برای یک نفر هم بخواد ناراحتی و مشکلی ایجاد کنه من مسئولم پس ترجیح دادم در این مورد تا مطمئن نشدم سکوت کنم و بعدشم که بابای مهسا گفت صدا و سیما داره دروغ میگه با امید اینکه ان شا الله پولی بهش ندادن تا بخواد دروغ بگه و صدا و سیما طبق معمول داره خرابکاری جمع میکنه شروع کردم در حد خودم و صلح طلبانه یکسری مطالب به اصطلاح بی طرف رو منتشر کردن تا اینکه گفتن چادر از سر زن کشیدن قرآن آتش زدن و حکومت به معترضین گفت اغتشاشگر و معترضین حکومت رو متهم کردن به اینکه شما خودتون نفوذی فرستادین و من داشتم فکر میکردم ای بابا باز کی اینجا جوگیر شد؟ واقعا مردم ایران بودن؟ جاسوس حکومت؟ جاسوس کشورهایی که الان دارن الکی برامون اشک تمساح می‌ریزن؟ گذشت و گفتن ایول آخ جون معترضین ریختن سر پلیس گردنشو بریدن! من؟ من هیچ! من نگاه... فکر اینکه کی و چرا انقدر سنگدل شدیم که یه عده عین داعش سر یکیو ببرن و بقیه هم بگن هورااا عجب کار خفنی کرد دمش گردم دست مریزاد دلم خنک شد! واقعا کی؟ چطوری؟ مگه اون پلیس گناهش چی بود؟ درسته که پلیس بود ولی خب اگه پلیسی بود که میخواست سرکوب کنه حداقل یه تیر به یکی میزد دیگه نه که انقدر راحت بتونن بکشنش و خون از دماغ کسی نیاد! اصلا گیرم با باتوم هم کسیو زده یعنی لازمه بگم پلیسه؟ وظیفه‌اش بوده وقتی کسی حمله میکنه و نظم و آرامش رو بهم می‌زنه یه حرکتی بزنه؟ یعنی لازمه بگم که همه نفسشون از جای گرم در نمیاد؟ شاید مجبور بوده توی شغلش بمونه و اون لباسی رو که بخاطرش کشته شد رو بپوشه؟ فقط مهسا امینی آدمه؟ فقط اون گناه داشت و مظلوم بود و آخی طفلی خانواده‌اش؟ اون پلیس خانواده نداره؟ جوان نبود؟ اصلا گیرم حقش مرگ بود شما فقط همین رو بگید توی معترضی که از مرگ اون پلیس شاد شدی کی وقت کردی انقدر پست بشی؟ مگه همین خود تو بهانه اعتراضت مرگ یه جوان نبود؟ و توی حکومت چرا جوری رفتار کردی که مردمت پلیسی رو که باید حافظ امنیتشون باشه میکشن و تازه بابتش خوشحالی میکنن؟ 

و هر دوی شما لعنتیای احمق، وقتی سر تاپاتون لجن گرفته چرا توقع دارید من از یکی‌تون بیام دفاع کنم وقتی هر دو پست فطرید و میتونین راحت آدما رو بکشید؟ من ترجیح میدم تو دنیای کثافت آدم بزرگا یه بچه بیخیال باشم و طرف هیچکس رو نگیرم و بگم گور بابای هردوتون انقدر هم دیگه رو بزنید که جون هر دوتون درآد.

شماره ۲۸. بیاید دعا کنیم

۷ ۴

تو بازه‌ای که همه از سرعت اینترنت دارن مینالن اینترنت ما سرعت عجیبی گرفته! واقعا عجیبه برام...

امیدوارم اعتراضات جوری پیش نره که بازم کلی آدم کشته شن و کلی خسارت ایجاد شه. بیاید دعا کنیم این بار این اعتراضات یه ثمره خوبی داشته باشه به جای فاصله انداختن بین مردم با هم و مردم با اعتقادات یه وحدت ایجاد کنه. فعلا که متاسفانه تا جایی که من دیدم دو دستگی خیلی بدی ایجاد کرده...

شماره ۲۷. تغییر فصل

۶

امسال علاوه بر خستگی همیشگی و عطسه‌های انفجاری، وحشی شدم و به همه چیز و همه کس اعتراض دارم! ابن وضعیت حتی رو مخ خودم رفته!

شماره ۲۶. تمدید خودکار؟ خیر، تغییر سرویس؟ اینم خیر

۶

حیف می‌خواهم فحش ندم و دختر خوبی باشم و گرنه این مخابرات کاری کرده که پتانسیلشو دارم به جد و آبادش فحش بدم! بابا روانی شدم تا یه اینترنت مسخره رو تمدید کنم این چه وضعشه ۶۰ مدل پروفایل گذاشتین که چی بشه آخه؟! بعد میرن خر از قبرس میارن اسکولا!

+ تف تو این زندگی که دنبال اخبارم نباشی، اخبار بد عین سگ دنبالت میکنن! کاش دو دقیقه کسی گندی نزنه! 

شماره ۲۴. تیله‌های رنگی

۶ ۱

۱. تولد بابام بود، تولدش مبارک.

۲. این چند وقته شروع کردم فیلم و سریال دیدن نصفیش که شامل فیلم و سریال زبان اصلی آلمانی میشه و نصفی دیگه شامل سریال و فیلمایی که یاسمن معرفی میکنه و اکثرا کره‌ای هستن و البته سریال برکینگ بد. باید بگم بین سریالایی که یاسمن معرفی کرده اگه اهل دیدن سریال پلیسی هستید دهن لق قشنگه اگه اهل دیدن فیلمای نیمه طنز، نیمه درام با موضوعات تخیلی و یکمی هم مرگ آلوده! علاقمند هستید سریال فردا قشنگه.

۳. چقدر پول بی‌برکت شده! اگه ماهی ۲۰ تومن نداشته باشی واقعا کلاهت پس معرکه است.

۴. شازده کوچولو امروز راهی کربلا شده و می‌خواد یک مقداری هم پیاده روی کنه و با توجه به اینکه یکم ناخوشه نگرانشم، درسته که قبول دارم امام حسین خودش مراقب همه کسایی که دوستش دارن هست ولی لطفا شمام دعا کنین راحت بره راحت برگرده و وقتی برگشت سلامتیشم به دست آورده باشه.

۵. یه زمانی خودمم خیلی دوست داشتم برم کربلا و الان یه حالت بینابینی دارم و نمیدونم چرا!

۶. از این ور تلویزیون هی میگه نه عراقیا ما رو دوست دارن با ما دوستن و فلان، از اون ور من خودم چندتا دوست عراقی باحال دارم بعد از این ورم یکسری از بلاگرها که بیشتر به عراقیا نزدیکن میگن اتفاقا خیلیاشون از ایرانیا بدشون میاد! و خب نکته‌اش اینه برعکسشم درسته آخه! یعنی خیلی از ایرانیام از عراقیا خوششون نمیاد! مثلا خود من با اینکه دوستای عراقی باحالی دارم و دوستشونم دارم ولی یه کینه‌ای هم بابت ۸ سال جنگ از عراقیا دارم حتی اگه واقعا بگیم صدام روانی بوده و اینا به زور وارد ایران شدن و چنین و چنان بازم من ازشون خوشم نمیاد و حتی وقتی توسط آمریکایی‌ها فنا شدن من یادمه اولین چیزی که گفتم این بود: آخیش حقتونه دلم خنک شد! خلاصه که کاش تلویزیون انقدر سعی نمیکرد بگه همه همو دوست داریم چون روی واقعیت تغییری ایجاد نمیکنه!

۷. یه جوری این چند وقته همه از مرگ الیزابت گفتن، حالا یه سریا مثبت یه سریا منفی، یه سریا تسلیت یا سریا نقد یا تمسخر، فرقی نداره مهم اینه انقدر اسمشو دیدم که دیگه دارم از هر چی الیزابته بیزار میشم. بابا ول کنین تو رو خدا!

شماره ۲۲. بازگشت امید!

۶ ۲

خب اساسا من خیلی طولانی از هیچی ناامید نمی‌شم مگه شرایط عجیبی باشه که خب فعلا شرایطم اونجوری نیست و در راستای صرفه جویی در زمان و اینکه دوباره امید بهم برگشته رفتم چندتا کتاب آلمانی خریدم اولیش که کتاب درسی ترم آینده‌ام بود کتابای بعدی، کتابای صرفه جویی در زمان حساب میشن! یعنی چی؟ یعنی کتابیه که دیگه با داشتنش لازم ندارم بابت هر کلمه بشینم کلی دیکشنری زیر و رو کنم و تهشم خسته شم! چون یه مرضی دارم که میرم سراغ دیکشنری به جز لغتی که میخواستم چند‌تا لغت دیگه هم چک میکنم بعد میرم سراغ ساختار جملات و این کار مفیده ولی وقت گیره و به اندازه وقت گیر بودنش مفید و موثر واقع نشده و این کتابا یه جورایی دیکشنری همین سطحی که هستم حساب میشه! اینجوری دیگه وقتم با لغاتی که معلوم نیست کی به کارم بیاد تلف نمیشه!

+ از صبح یه جوری تهوع دارم و خوب نمیشه که اگه متاهل بودم میگفتم حامله‌ام!

شماره ۲۱. ناامیدی

۴ ۱

به درجه‌ای از ناامیدی از خودم رسیدم که تو فکرم آلمانی رو دوباره از A1.1 بخونم! smiley حس میکنم ریست فکتوری شدم و هیچی بلد نیستم.

شماره ۲۰. تیله‌های رنگی

۶

۱. یه اخلاق گندی که دارم اگه یه چیزی مطابق میلم نره جلو یهو ازش زده میشم به طور مثال دولینگو! این یه جاهایی خیلیم بده...

۲. در ادامه جوگیری امروزم نشستم درس خوندن و ۷ جلسه اول این ترمو مرور کردم و مونده ۸ جلسه و تا یکشنبه وقت دارم که این رو هم بخونم، البته فقط این ترم که نیست باید ۳ ترم قبل هم بخونم که این سخته خیلیم سخته!

۳. دقیقا توی کمک لازم‌ترین شرایط، اونم چیزی که فقط و فقط میشه به شازده کوچولو بگم یه رفتاری از خودش نشون داد که اینجوری شدم، اوکی پس به تو هم نمیشه بگم و الان خر در چمن مانده‌ام یک لنگه پا بدون کمک بدون هم صحبت.

۴. این روزا آچارفرانسه خیلی سخت در اشتباهه و هر چی باهاش حرف میزنم انگار بی اثره و این نگرانم کرده!

۵. کاش یه روز برسه که شیرینک به هوژین حسودیش نشه و من بتونم راحت وقتی با هوژینم جواب شیرینک رو بدم نه که هی استرس بگیرم از اینکه الان دلش میشکنه! این حسودیش هم به رفتار من برنمیگرده به خانواده خودش مربوطه! خانواده شیرینک با اینکه ۲۲ ساله دوستیم اجازه نمیدن شب خونه ما بمونه! حالا چرا؟ چون مادر و پدر من جدا شدن و مادرش میگه چون باباش مجرده خوب نیست و فلان! بعد از اون ور خانواده هوژین معتقدن که میتونی هر غلطی دلت میخواد بکنی و اساسا دیگه خیلی وقته بهش نمیگن چی خوبه و چی بد! اینجوریه که با اینکه با هوژین توی مجازی دوست شدم ولی دقیقا همون شب اولی که گفتم نرو بابا دیر وقته بمون فردا برو زنگ زد خونه خبر داد و شب موند. این دیگه واقعا تقصیر من یا هوژین نیست که خانواده شیرینک با اینکه بابای من جز ادب و احترام رفتاری با خودشون وشیرینک نداشته صرفا جهت مجرد بودن بابام چنین دید سمی‌ای بهش دارن! منم نمیتونم چون اون نمیتونه شب بمونه به هوژینم بگم برو که دوستمه و دوست دارم پیشم باشه ولی خب هر بارم مجبورم ازش پنهان کنم که اصلا هوژین پیش منه چه برسه به اینکه بگم هوژین شب هم مونده!

۶. یه جوری توی آلمانی برای همه چیز حالت خیلی رسمی، رسمی، مودبانه و دوستانه و بی‌ادبانه دارن که من هر بار فکر میکنم ما توی فارسی چقدر راحتیم بخدا! البته که خیلیاشو ما هم داریم مثلا وقتی یه سوالی داریم و می‌خواهیم به حالت مودبانه در بیاریمش سوال رو مستقیم نمی‌پرسیم یعنی نمیگیم چند سالته؟ میگیم ببخشید میشه بگید چند سالتونه؟ یا جسارتا میشه بدونم چند سالتونه؟ یا هر چیز اینجوری‌ای که پرسیدنش تابو نباشه! مثلا توی آلمان سوالات مالی اکثرا تابو هستن مگه اینکه بانکدار از مشتری بپرسه یا شما از دوست صمیمیت درباره قیمت لباسش بپرسی یا رفته باشی خرید بگی این چنده به جز این کلا خوششون نمیاد در مورد پول از بقیه سوال کنن، خصوصا درآمد، براشون یه تابوی بزرگه.

شماره ۱۹. دید بقیه!

۶ ۲

می‌دونین من همیشه سعی کردم که دیدگاه بقیه برام بی‌اهمیت باشه و بخاطر حرف و نظر بقیه زندگی نکنم جز یه جا! وقتی میگن وای تو شاگرد اول کلاسی اصلا دلم نمیاد تصورشون رو خراب کنم پس تمام تلاشمو میکنم واقعا شاگرد اول کلاس باشم و دیروزم دقیقا چون همین حرفو گفتن با اینکه بعدش گفتن شوخی بود و فلان من جوگیر شدم و نشستم درس خوندن! و نکته مثبتش این بود که فهمیدم پرفکتای بی‌قاعده رو خیلی کم بلدم و خیلی از فعل‌هام هستن که کلا یادم رفته بودن مثل فعل مردن که مصدرش میشه sterben و پرفکتش شبیه به پرفکت تولد! میشه ist gestorben و همین الان که دارم این پست رو مینویسم متوجه شدم مصدر تولد رو بلد نیستم فقط اسم و حالت پرفکتشو بلدم! برم بگردم دنبالش که اگه تستی قرار شد بدیم بتونم ژست شاگرد اولیم رو حفظ کنم!

شماره ۱۸. تست

۵

از دیروز که فرفری موی غزلساز حرف از تست زد و گفت تست دارید همه به وحشت افتادن و میخوان بشینن درس بخونن و من اینجوریم که ولش کن دا فوقش صفر میگیرم دیگه کی حالشو داره؟ ولی از اون ورم میگم نکنه این تست توی قبول یا رد شدن این ترم اثر بذاره؟ موندم بخونم یا شانه بندازم بالا نخونم.

درباره من
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
موضوعات
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان