生き甲斐 (Ikigai)

ایکیگای یعنی دلیلی برای بودن یا زندگی کردن

شماره ۵۱. تیله‌های رنگی

۹

تیله قرمز: عمیقا به مهدی طارمی غبطه میخورم، لعنتی دعای مامانش خیلی گیراست منم از این دعاها واسه سلامتیم میخوام خب!

تیله سفید: نمیدونم اونی که دوستش دارم متوجه هست یا نه ولی اینی که بهش گفتم بیا بریم بیرون گفت باشه، بذارید خوشحالی کنم.

تیله قهوه‌ای: لعنتی هوای تهران یه جوری آلوده است دیروز دو دور، دور پشت بوم دویدم حس میکردم دارم خفه میشم، وقتیم اومدم پایین تهوع،‌ سردرد، سرگیجه اصلا یه وضعی... گفتم نرما! جوگیر شدم گفتم طوری نمیشه ریه‌های من عادت دارن...

شماره ۵۰. دزد کلیه

۶ ۲

خب با اینکه این بلاگری که چندتا پست قبل گفتم خودش یه اسم مجازی و مستعار داره که باهاش توی وبلاگش مینویسه و با اینکه فکر نمیکنم مشکلی باشه از اینکه اسمشو بیارم ترجیح میدم توی وبلاگ من اسمش دزد کلیه باشه! دزد خوبیم هست! حواسش هست به کلیه آدم فشار نیاد و کلیه‌ آدم آف نخوره!

دیروز دوباره این آقای دزد کلیه رو دیدم و این بار بیشترم گول خوردم و احساس امنیت بیشتری داشتم تازه قرار بود من براش کلاس شهید شناسی بذارم به جاش اون داشت بهم مشاوره میداد: چگونه به کراش خود بگوییم بیا برویم بیرون که متوجه شویم به درد کراش بودن میخوره یا باید درجا آن کراش بشویم ده نمره!

امروزم میخواستم با هاسا برم بیرون ولی دیدم از دیروز صبح مصدومم و کل دیروز اگه دزد کلیه دستمو نمیگرفت فنا میشدم حالا چطوری میخوام با پای مصدوم برم بیرون؟ درسته هاسا هم میتونه دستمو بگیره و مشکلی هم برای رفت و آمد نبود چون با ماشین میومد دنبالم ولییییی من اگه وزنمو بندازم رو هاسا با هم میخوریم زمین (همونطور که قبلا یه بار با هوژین رفتم دربند خوردم زمین اومد نذاره بخورم زمین خودشم افتاد رومخنده و شانس آوردیم یک آقایی اونجا بود که تونست از خنده نپوکه و بیاد کمک پت و متخنده) دیگه موندم خونه که شاید پا دردم هم درست شه و فردا که میرم دیدن شیرینک با پای سالم برم، چون دوست ندارم شیرینک بعد این همه وقت غصه پای مصدوم من رو بخوره. (خیلی وقته ندیدمش چون این بچه یک دقیقه سر جاش بند نمیشه که هی میره دبی، بابا یکم ایران باش بخدا که دبی چیزی نداره اونم تو تابستون)

+ شاید مشکل از منه ولی درک نمیکنم چطوری یه عده طرفداری تیم انگلیس رو میکنن! بچه جان آروم بگیر، نمیشه که بگی اوکی چون مامان بابام یک بار زدن تو گوشم من میرم تو تیم قاتلشون که! پس شرافتمون چی میشه؟

شماره ۴۹. شهید بابک نوری هریس

۴ ۶

چون که فردا شهادتشه و چند وقتیه شروع کردم درباره شهدای مختلف خوندن، چرا این کار رو کردم؟ ۲ تا دلیل داره. اولیش اینه که معتقدم آدمای خوبی بودن و راه روششون میتونه یه راهنمای خوب برای زندگی باشه دومیش اینه که من خیلی جاهای دین هست برام ابهام داره و خب کسی که بخاطر دفاع از عقایدش تا حدی پیش رفته که جونشم فدا کرده منطقا به شناخت کاملی از خیلی مسائل رسیده پس جواب خیلی سوالا رو میتونم بگیرم.

شهید نوری هریسم از این نظر خیلی دوست دارم که خیلی آدم باحال و آپدیتی بوده و توی زندگیش واقعا چیزی کم نداشته و همین باعث میشه خیلی حرفا رو نتونن درموردش بزنن... مثل اینکه اگه رفته مدافع حرم شده بخاطر پول بوده!‌ یا مزخرفاتی از این دست.

بابک نوری هریس دانشجوی غیور بسیجی داوطلبانه برای دفاع از حرم بانوی مقاومت حضرت زینب کبری سلام الله علیها به صفوف رزمندگان مدافع حرم در سوریه ملحق شد و در عملیات آزاد سازی منطقه البوکمال بال در بال ملائک گشود و دعوت حق را لبیک گفت.

ادامه مطلب مصاحبه با خانواده‌اش رو میذارم دوست داشتید بخونید.

شماره ۴۸. لبخند خیلی چپلوک!

۹ ۳

دیشب که بهم پیام داد نگران نشی، یه لبخند بزرگ و به قول آنه چپلوک نشست رو لبم، اگه بگید چرا؟ جواب دقیقی براش ندارم، شاید چون دوستش دارم و این رفتارش یعنی میدونه و بعد اینکه فهمیده رفتارش عوض نشده و خب خیلی مهمه که آدما بعد اینکه میفهمن دوستشون داری رفتارشون عوض نشه و آدم بمونن و تبدیل به چس نشن!

شماره ۴۷. انگار نه انگار سه تا پیرزنیم!

۵ ۱

تیتر خلاصه کاملی از متنه! واقعا انگار نه انگار تقریبا ۳۰ سال سن داریم! خانواده‌هامون به صورت موردی و سر مسائل خاص یه جوری رفتار میکنن که حس میکنم متانویا هستم ۵ ساله از تهران دوستای صمیمیم هم یکیشون هوژین هستش ۳ ساله از تهران و بعدیم شیرینک ۲ روزه از همه دنیا!!! (همه دنیا چون بین اقصی نقاط دنیا در چرخشه یه جا ساکن نیست)

شماره ۴۶. تیله‌های رنگی

۶ ۶

تیله سیاه: با شیرینک قرار داشتم که بخاطر فراخوان کنسلش کردم حوصله نداشتم کسی بخاطر چادرم یه وقت حرفی بزنه نگاهی بکنه چون این روزها به صورت پیشفرض عصبیم نیاز به یه جرقه هست که اول تا آخر آدما رو بهم گره بزنم! شیرینک هم ناراحت شده گفته اگه دوباره کنسل کنم طلاقم میده!

تیله قرمز: دیشب خیلی جدی داشتم به هوژین میگفتم بیا رل بزنیم... شازده کوچولو بفهمه سکته میکنه با اینکه ایده‌ رل زدن من و هوژین از خودش بود!

تیله صورتی: درسته که آدما کار و زندگی دارن و قرار نیست همیشه هر روز بیان توییتر ولی خب یه عده خاص هستن وقتی یک روز میگذره آنلاین نمیشن نگران میشم مثلا، مونا، آرزو و این اواخر آقای جدی.

تیله سفید: خیلی سعی دارم آقای جدی رو بیشتر بشناسم ولی خب کار سختیه چون هر چی من آدم شوخیم اون جدیه (اصلا یکی از دلایلی که اسم مستعارش اینه همین جدی بودنشه) و این خودش کار رو سخت کرده ولی خب چیزی که زیاده وقت برای شناخت آدما! همین که با همه جدیتش خیلی چیزها رو بهم گفته به فال نیک میگیرم...

تیله قهوه‌ای: بذارید بگم من ریـ**م دهن اونی که ایده ساعت و عدد دو رقمی رو توی زبان آلمانی داده. سگ تو روحت هر کسی هستی!

شماره ۴۵. دوست جدید

۸ ۱

سه هفته پیش بود که میخواستم برم دیدن یکی از بلاگرها ولی انقدر که به نظرم مشکوک و عجیب اومد پس از کلی آنالیز دقیق با هوژین بهش گفتم نمیام! باز دو هفته پبش بود فکر کنم که این دوست بلاگرم گفت بریم بیرون، این بار که هوژینم پیشم بود گفتم بازم نه! و این هفته هم اولش میخواستم بپیچونمش ولی بالاخره ریسک کردم! و با اینکه ازش میترسیدم قبول کردم ببینمش! انقدرم ترسم مشهود بود بنده خدا اولین جمله‌اش این بود چرا استرس داری؟ و من گفتم نه ندارم ولی خب دروغ گفتم! اما استرسم همون چند دقیقه اول از بین رفت و واقعا خوش گذشت و خوشحالم با اینکه شک داشتم برم یا نرم بالاخره انتخاب کردم برم، آخه یه دوست خیلی پایه و باحال پیدا کردم که واقعا برخلاف اون حسی که از وبلاگش میگرفتم، کنارش بودن احساس امنیت زیادیم داشت، حالا چی شد ترسمو گذاشتم کنار؟ توی توییتر یه رشتو نوشتم و نوشتم چرا میترسم و یکی گفت زندگی یه جعبه شکلاته، تو هیچ وقت نمیدونی چی گیرت میاد در واقع بیوی خودمو برام کامنت کرده بود که یادم بندازه ریسک کردن الزاما بد نیست درسته که شاید شکلاتی که چشم بسته برداشتی، شکلات تلخ باشه ولی خب ممکنه شکلات شیری باشه از کجا معلوم؟ شاید مغزش پر مشروب باشه یا گردو ولی تا برنداری و امتحانش نکنی همیشه برات سوال میمونه و شاید خیلی چیزهای خوبم از دست بدی! 

من حتی اولش سر یه تجربه تلخی که قبلا داشتم چند تا کار رو انجام دادم! اول اینکه بعد مدتها با اینکه سختم بود چادر سر کردم، عمدا هم چادر قجری سرم کردم چرا؟ چون هندلش از چادر سنتی راحت‌تره و مثل جلابیب نیست که دسترسیت به جیب لباس زیریت سخت شه و سرعت عمل رو نمیگیره در واقع! انقدرم حس دوباره چادر سر کردنم برام خوب بود تصمیم گرفتم دوباره چادری شم (همه دارن حجاب رو بر میدارن من تازه دارم میرم سمتش، حرکت خلاف جهت آب از ویژگیای بارز وی بود) بعد اینکه از ترس یه تجربه قبلی که یه آدم عوضی برام ساخت گفتم شاید بخواد اذیتم کنه بتونم یه دفاع ریز از خودم بکنم کلیدمو نذاشتم داخل کیفم و گذاشتم تو جیب هودیم که اگه لازم شد حداقل بتونم یه ضربه بزنم که بکشه عقب و من فرصت کولی بازی بیشتری داشته باشم و بتونم توجهات رو جلب کنم و از همه اینا مهمتر شماره‌اش و اسمش رو به پدرم گفتم و میدونستم که هوژینم از سه هفته قبل حتی آدرس وبلاگشم داره و دیگه رفتم... تازه تصمیم داشتم اگه حس کردم آدم ناامنیه لوکیشن زنده برای هوژین بفرستم بگم من چنین خریتی کردم اینم لوکیشن زنده من که خب این آخری به خاطر امن بودنش کنسل شد و حتی کلیدم رفت توی کیفم!

الانم منتظرم دوباره بتونم ببینمش!‌ چون بی اغراق بعد از هوژین جانم بهترین و باحالترین قراری بود که با یکی از دوستای مجازیم داشتم و حیفه تمدید نشه! به عبارتی با تشکر از برنامه خوبتون فقط زمانش رو زیاد کنید!خنده

شماره ۴۴. پفیلا

۵

چند وقتیه طرفداران نظام علاوه بر عربستان ایستگای منم گرفتن بخدا! هی میگن ساعت ۱:۲۰ یه خبری میشه و فلان! شب اول باور کردم و رفتم پفیلا درست کردم که شب زنده داری کنیم و توی توییترم به یکی گفتم خب من پفیلا درست کردم نشستم منتظر و فلان بعد دیگه این شوخی پفیلا به حدی ادامه پیدا کرد که دیروز (در واقع امروز ۲ صبح!) میگفت انقدر پفیلا پفیلا کردی که امروز پفیلا خریدم بردم سرکارم! هرکسی میدید میخندید! 

خواستم بگم من نه فقط از نزدیک باعث میشم آدما شکموتر بشن که از دور هم میتونم و در نتیجه اگه بدغذا هستید و دچار کمبود وزن بیاین دوست شیم، شاید شمام رو من اثر کردین من لاغر شدم!

شماره ۴۳. فیو و ایمپرشن حرام!

۸

بعضیا توی توییتر مطالبشون رو به این صورت ارسال میکنن:

#مهسا_امینی

#لبیک_یا_خامنه_ای

بعد خیلیا حواسشون نیست لایک میکنن در صورتی که متن توییت رو که میخونی میبینی به یکی از دو طرف یا هر دو طرف توهین کرده! خواستم بگم این فیو گرفتن حرامه آقا! شایدم بخاطر خنده‌ای که برای یه عده ایجاد میکنه حلال باشه! به هر حالش عجیبه،‌ غریبه!

+ کسی میدونه چطوری میشه توییتر رو کامل فارسی کرد؟ من وقتی زبان توییترم رو فارسی میکنم بازم یه جاهاییش انگلیسیه حتی زبان خود موبایلم رو فارسی کردم ولی بازم یه بخشهاییش انگلیسی بود گورباگور

شماره ۴۲. اینستاگرام و توئیتر

۵ ۸

بعد از یه مدت دوری از اینستاگرام تصمیم گرفتم بهش برگردم ولی انگار دیر شده بود و اینستا همه صفحاتمو پاک کرده بود منم صفحه جدید درست کردم با اسم و فامیل واقعیم، البته که فکر نکنم دل و دماغش باشه اونجا فعالیتی داشته باشم بیشتر نیتم اینه بتونم دوباره با دوستای دوران دبستان و راهنماییم و بعضی بلاگرها که خودشون رو به اینستا محدود کردن در ارتباط باشم. خلاصه دوست داشتین فالو کنین اینم آیدیشه: Fatemehyaghoubi94 و اگه توئیتر دارید و مطالب طرفدارهای نظام عصبیتون نمیکنه برام آیدی توئیترتون رو کامنت کنین فالو کنم (خودم آیدیمو نمیذارم چون حوصله بحث و فحش ندارم واقعا!)

درباره من
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
موضوعات
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان