دوشنبه ۱۱ مهر ۰۱ , ۲۰:۴۹
دلم برای روزهایی که بچه مدرسهای بودیم تنگ شده حتی برای لقمههای نون پنیری که ته کیفم له میشدن و قابلیت شناسایی نداشتن... حتی لقمههای کپک زدهای که ته کیف دوستم پیدا میشد چون از نون پنیر بدش میومد و مادرش شدیدا معتقد بود که غلط کرده دوست نداره و اون موقع من عین دوران دانشگاه شکمو نبودم که بگم زنیکه اسراف نکن بده من میخورم! و به دلیل نامعلومی کمتر پیش میومد لقمههاشو بده کسی بخوره!... اون موقع که تنها دغدغه من این بود که چطوری ۸ باب عربی رو یاد بگیرم و املای حروف انگلیسی چقدر چرت و مزخرفه و گردالی q کدوم ور بود؟!